جدول جو
جدول جو

معنی دو هزار - جستجوی لغت در جدول جو

دو هزار
(دُ هَِ)
نام یکی از دهستانهای ییلاق شهرستان شهسوار است. این دهستان تقریباً در 40هزارگزی جنوب باختری شهسوار در ارتفاع 2هزارگزی واقع و هوای آن سردسیر است و آب آن از چشمه سارهای کوهستان. این دهستان زمستان چندان سکنه ندارد ولی تابستان اضافه بر سکنۀ آن که از قشلاق مراجعت می نمایند عده زیادی از اهالی دهستان خرم آباد برای استفاده از هوا به این دهستان می روند. این دهستان از 16 آبادی تشکیل شده و جمعیت آن در حدود 2800 تن و قراء مهم آن: استوج. میان کوه و بوسه است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 3). از بلوکات ناحیۀ تنکابن در مازندران است و عده دیه های آن 16 و مساحت آن یک فرسخ است. مرکز آن کلیشم، حدشمالی آن: گلیجان. حد شرقی: سه هزاری. جنوب: کوه الموت. غربی: اشکور است. (از جغرافیای سیاسی کیهان)
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از دل آزار
تصویر دل آزار
کسی یا چیزی که مایۀ رنجش و آزردگی خاطر باشد، معشوق ستمگر
فرهنگ فارسی عمید
(دَهْ هََ / هَِ)
اصطلاح نرد. رجوع به ترکیب ده هزار در ذیل ده شود
لغت نامه دهخدا
(سِ هََ)
از بلوکات ناحیۀ تنکابن در مازندران عده قری 12. مساحت 5 فرسخ. در میان حد شمالی خرم آباد، حد شرقی کلاردشت، حد جنوبی بلوک طالقان و غربی دوهزار. جمعیت تقریبی آن 2340 تن است. (از جغرافیای سیاسی کیهان)
لغت نامه دهخدا
(هَِ)
کوهی است در شمال غربی بم در کرمان، دنبالۀ آن قهرود و ارتفاع آن پنج هزار گز است. (از جغرافیای طبیعی کیهان)
لغت نامه دهخدا
(دُ چَ / چِ)
دچار. دوچار. ملاقات ناگهانی و بدون انتظار. (ناظم الاطباء) (از آنندراج) (از انجمن آرا). به معنی دوچار است. (از فرهنگ جهانگیری).
- دوچهار زدن، دوچار زدن یکدیگر را. پیش باز آمدن. (فرهنگ اوبهی). رجوع به ترکیب دوچار زدن شود.
- دوچهار شدن، دوچار شدن. دچار شدن. ملاقات و بهم رسیدن به طور ناگهانی: درمیان راه بوزنه ای با او دوچهار شد چون چشم او بر شیر افتاد خدمت کرد. (سندبادنامه ص 222). رجوع به ترکیب دوچار شدن در ذیل دوچار شود
لغت نامه دهخدا
عددی اصلی برابر ده هزار (10000)، بازی چهارم از هفت بازی نرد ده هزاران هزار هزاران
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از دل آزار
تصویر دل آزار
آزارنده، هر چیز که موجب آزردن خاطر گردد
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ده هزارم
تصویر ده هزارم
عدد ترتیبی برای ده هزار در مرحله ده هزارم
فرهنگ لغت هوشیار
عددی معادل صد بار هزار، دال بر عدد کثیر بسیار بسیار: صد هزار بار به تو گفتم... یا هزاران، جمع صد هزار. صد هزارها بسیار بسیار. یا صد هزار اطفال. ستارگان. یا صد هزار بیدق. ستارگان. یا صد هزار رعنا. ستارگان
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از یک هزار
تصویر یک هزار
واحد پول درعهدقاجاریه معادل بایک قران و 10، 1 تومان بود
فرهنگ لغت هوشیار
بر خورد ناگهانی تصادم ناگهانی رسیدن به شخصی ناموافق یا جانوری درنده یا امری ناملایم، گرفتار مبتلا
فرهنگ لغت هوشیار
از توابع دهستان چهاردانگه ی شهریاری بهشهر
فرهنگ گویش مازندرانی
نوعی نپار برای آویختن مواد لبنی چوپانان
فرهنگ گویش مازندرانی